donderdag, juni 16

مهتاب

برای دخترم عاصفه
مهتاب

آنگاه که شب پیراهن سیاهش را به تن کرد
مهتاب می درخشید
ستارگان لبخند میزدند
من در روشنایی مهتاب
در لبخند ستارگان
لبخند ملیح تو را
چشمان زیبای تو را دیدم
در پشت رقص ستارگان رخشان
ترا دیدم
که بسوی آینده گام بر می داری
تو با من بودی و من با تو
همیشه با من باش
دوستت دارم ستاره رخشانم، مهتاب روشنی بخشم.

طاهره خرمی
27 فوریه 2004

vrijdag, juni 3

بمانی

تقديم به دختران ايلامی
گلهای ناشکفته همشهريم که قربانی جهل و تعصب و مرد سالاری ميشوند
تقديم به تهيه کنندگان فيلم بمانی
بمانی

هر روز آلاله ای سرکش بخاک سپرده ميشود
هر روز سرخ گلی ناجوانمردانه از باغ وجود چيده ميشود
هر روز شمعی فروزان خاموش ميگردد
هر روز خنده ای ميميرد
هر روز دخترکی، معصوم چهره ای، نازنينی به آتش کشيده ميشود
در ميهنم ايران
هر روز بمانی و بمانی ها مظلومانه جام مرگ را به سر ميکشند
در ميهنم ايران ، در کوهساران، دشتها و دمنها هرروز فريادی خاموش ميگردد
بمانی قصه امروز نيست
بمانی قصه ديروز، امروز و فردا است
بمانی قصه دختران ايلامی است
قصه دختران ايرانی است
قصه بمانی، قصه يک غريبه نيست
قصه يک آشنا است
قصه يک هموطن، يک همشهری و يک دوست است
قصه بمانی قصه دختر من، دختر تو
و ديگر دخترانی است که آزادی و تساوی ميخواهند
قصه بمانی قصه آشنای تو و من است
قصه بمانی ريشه در تاريخ و فرهنگ ما دارد
بيا تا دست در دست هم برای رهائی بمانی و بمانی ها بکوشيم
بيا تا زنجيرهای اسارت و تنگ نظری را بدور بيافکنيم
بيا تا برای بازگشت آلاله های ناشکفته و گلهای سرخ گام بر داريم

طاهره خرمی هلند 7 ژانويه 2003

گروه خبری ماد

گزارشی تکان دهنده از وضعيت کنونی فلسطينی ها
روز يکشنبه 25 می مصادف با 4 خرداد جلسه ای با همکاری انجمن جباليه در شهر خرونينگن برگزار شد. يکی از سخنرانان اين جلسه خانم خريتا دايزنبرخ همسر رئيس بانک مرکزی اروپا بودند. خانم خريتا دايزنبرخ يکی از فعالين مبارزه برای عليه اشغالگری در فلسطين است.راس ساعت 13.30 جلسه سخنرانی و گفتگو در مورد شرايط کنونی فلسطينی ها با سخنان گرم و پر شور آقای يان کولن ايرانشناس مشهور آغاز شد. آقای يان کولن ضمن توضيح کوتاهی در رابطه با شرايط کنونی فلسيطن بعنوان رئيس انجمن جباليه به همگان خوش آمد گوئی گفتند. ايشان ضمن اعلام برنامه ، اندکی نيز پيرامون تاريخچه و عملکرد انجمن جباليه و سفر يکی از مسئولان اين انجمن به غزه سخن گفتند. انجمن جباليه انجمنی است متشکل از چندين کارمند هلندی که تحت مسئوليت شهرداری خرونينگن عمل ميکند و هدفشان ايجاد يک انجمن و يا پايگاهی برای جوانان فلسطينی در غزه ميباشد. اين انجمن ميخواهد با تاسيس يک پايگاه و تهيه امکانات تحصيلی و الکترونيکی اندکی از عقب ماندگی جوانان اين منطقه بکاهد و به آنها کمکی کرده باشد و توانسته باشد يک رابطه دوستانه با اين جوانان ايجاد نمايد. آقای ديک اسميت هفته گذشته به غزه رفتند و تصميم داشتند که از نزديک با ساکنين غزه ملاقات کنند. اما ايشان و تيم همراه به هيچوجه اجازه ورود به غزه را دريافت نکردند. آقای يان کولن سپس رشته کلام را به آقای ديک اسميت مدير مسئول انجمن جباليه دادند. آقای اسميت چنين اظهار داشتند: آقای اسميت تا بحال چندين بار به غزه سفر کرده است اين بار به وی گفتند که ويزای وی توريستی است و وی اجازه ندارد با ويزای توريستی به غزه برود. در حالی که تا بحال با همين ويزا به غزه سفر کرده بود. بعد از چندين ساعت انتظار پشت پست کنترل غزه به وی ويزای خروج از اسرائيل را دادند. حتی سفارت هلند هم با تلاشهای فراوان قادر به گرفتن ويزا و اجازه ورود به غزه برای او و همراهانش نشد. در شرايط کنونی هيچ فردی حق ورود و خروج به غزه را ندارد و غزه در حقيقت به يک زندان بزرگ مبدل شده است. با فلسطينی ها بعنوان انسانهائی که حق حيات دارند و دارای حقوق انسانی يکسان هستند رفتار نميشود. فلسطين به زندان بزرگی مبدل شده که ديوارهايش هر روز بلندتر و پنچره هايش کوچکتر ميشود. جائی است که سقف آسمان هر روز کوتاهتر و تنها انتخاب ماندن و پوسيدن است. در غزه مردمی زندگی ميکنند که تا چندی پيش تنها آرزويشان بازگشت به سرزمين آبا و اجداديشان بود. پيرمردی که ديگر به بازار نميرود. به خانه دخترش نميرود و نماز هم نميخواند اما اميدش را برای بازگشت به روستای محل تولدش از دست نميدهد.بعد از آقای ديک اسميت آقای ساندر آخترهايس "مشاهده گراتحاد سيفيليانس برای صلح" در مورد زندگی در غزه چنين سخن گفتند. آقای ساندر تابستان گذشته بمدت سه ماه در غزه اقامت گزيدند تا شخصًا شاهد زندگی مردم در غزه باشند. غزه چگونه جائی است؟من خودم از نزديک شاهد درد و رنج مردم غزه بوده ام. غزه جزيره کوچکی است که 42 در صد ان تحت کنترل اسرائيلی هاست. در 48 در صد ديگری که در دست فلسطينی هاست يک ميليون و 400 هزار نفر زندگی ميکنند. در سال 1948 يعنی 55 سال گذَشته اکثر فلسطينی ها از نقاط ديگر قلسطين به اين منطقه رانده شدند و از ان زمان تاکنون اين منطقه بصورت يک زندان بزرگ در آمده است. تا مدتی پيش خارجيان ميتوانستند به غزه بروند. اما از چند هفته قبل، اسرائيل حق ورود و خروج را برای همگان ممنوع اعلام کرده است. در هلند ممکن است 10 درصد کودکان مشکل يادگيری داشته باشند ولی در جائی به کوچکی غزه حدود 20 درصد کودکان مشگل یادگيری و عقب ماندگی تحصيلی دارند. در غزه يک مرکز کنترل است که ناگهانی در طول روز چند بار بسته ميشود. با بسته شدن اين مرکز کنترل، دانشجويان و محصلين امکان شرکت در کلاسهای درس و گاها امتحانات را ندارند. مسئله بيکاری غوغا ميکند. مردان نميتوانند رل اصلی خود را بعنوان پدر، همسر و نان آور خانواده ايفاء کند و اين گونه مسائل باعث ظهور مشکلات عظيم روحی و روانی ميشوند. سپس يک گروه موسيقی دان فلسطينی به نواختن چندين قطعه موزيک پرداختند. اسم يکی از قطعه های نواخته شده "احساس دلتنگی" بود. در اينجا من تنها احساسم را ميتوانم بيان کنم. و يا گاها کلماتی را که فهميده ام زيرا اين ترانه ها به زبان عربی سروده ميشد. . اين قطعه موسيقی بنحو حزن انگيزی آغاز گشت. در لابلای تارهای موسيقی درد، رنج، محنت، آوارگی و اسارت يک ملت به عيان بگوش ميرسيد. صدای فلسطينی در قفسی محبوس به گوش ميرسد.از چشمان فلسطينی خون جاری ميشوددستان ناتوانش ياری ميجويدروح سرکش و بلند پرواز فلسطينی مرا با خود ميبرددريای غم و سوگش مرا به ماتم فرا ميخواندمن امروز دلتنگمدلتنگ وطن، خانه و کاشانه درختان زيتون و سرزمين غصب شدهفلسطينی فرياد بر ميآورد قسم به جنينکه با خونم با روحم و جسمم برای آزادی فلسطين زيباترين وطنم بجنگم.سخنران بعدی خانم خريتا چنين گفت. من طی ديدارم از غزه تصاوير و واقعياتی خِيلی تلخ و تکاندهنده ديدم. فقری که در غزه حاکم است در هيچ کجای دنيا حاکم نيست. من دفعات مکرر شاهد بمبارانهای هلی کوپترهای آپاچی و اف 16 بر روی ساکنان بی پناه غزه و فلسطين بودم. شرايط فلسطينی ها در جنوب غزه و در رفه خيلی وخيم است. هر روز هزاران قلسطينی آواره و بی خانمان ميشوند. صدها خانه در رفه با خاک يکسان شده. بر اساس گزارش سازمان امنيت از آغاز انتفاضه تا آخر مارت امسال حدوداً 8000 فلسطينی آواره و بی خانمان گشته اند. من جزء گروهی هستم که برای پايان دادن به اشغال سرزمينهای فلسطينی فعاليت ميکند. گروه ما با فشار وارد کردن به دولت هلند و ديگر دولتهای اروپائی تلاش ميکند تا اسرائيل را مجبور به عقب نشينی از سرزمينهای فلسطينی و پذيرش قطنامه های تصويبی سازمان امنيت نمايد. تنها با دادن حق قانونی فلسطينی ها يعنی پس دادن سرزمينهای غصب شده به انهاست که صلح پايدار محقق خواهد شد. تا بحال سازمان امنيت به کرات از اسرائيل خواسته است که به مفاد و قطنامه های شورای امنيت احترام بگذارد و حقوق فلسطينی ها را به رسميت بشناسد. اما اسرائيل هيچ قانونی بجز قانون خودش را به رسميت نميشناسد و بدان اهميت نميدهد. اسرائيل از حمايت هم جانبه امريکا برخوردار است و کشورهای اروپائی نيز با نگاه کردن به سوی ديگر در حقيقت همانند سگ دنباله رو و مطيع امريکا و اسرائيل هستند. خانم خريتا با نشان دادن تصاويری از سفر و ديدارشان از مناطق فلسطينی عمق فاجعه، ويرانی و بدبختی يک ملت آواره و رانده شده را نشان دادند. در تصاوير عکس کودکان و جوانانی را ميددی که به گفته خانم خريتا ديگر حاضر به ادامه اين زندگی ذلت بار نيستند و هر روز از خودکشی حرف ميزنند. تصاويری از عروسکهای زير خاک مدفون شده و انسانهائی که هم اکنون هم زير آوار مدفون گشته اند. هم اکنون توسط جمعی از کشورها طرحی در راستای تحقق صلح بين دو ملت تهيه و تنظيم شده است. اين جمع متشکل از اتحاديه اروپا، روسيه، امريکا و سازمان امنيت است که در جهت ايجاد صلح در اسرائيل و فلسطين تلاش ميکنند. جالب توجه انست که همواره از فلسطينی ها تقاضا ميشود که خود را با شرط و شروط تطبيق بدهند و با اسرايئل به خاطر نقض قوانين و شروط هيچ برخوردی نميشود. بر اساس طرح جديد هر دو دولت طی سه مرحله بايستی کارهائی را انجام بدهند که در نهايت به يک راه حل اساسی و نهائی برای حل اختلافات بين اين دو ملت بيانجامد. در حالی که دولتها مشغول اجرای برنامه صلح بين دو دولت هستند. اسرائيل به گسترش کولنيها، مجتمعات ساختمانی و از همه بدتر به ساختن ديواری بين اسرائيل و فلسطين ادامه ميدهد. ساخت اين ديوار از ژون 2002 آغاز گشته و انتظار ميرود که به درازای 115 کيلومتر بيانجامد. اين ديوار قرار است تمام منطقه غرب اردن تا غرب اورشليم و تا نزديکی بيت الحم و رامله را در بر بگيرد. بر اساس طرحهای کنونی ساختمانی وسعت اين ديوار قرار است به 360 کيلومتر در امتداد کرانه های غربی اردن برسد. اگر اين ديوارها ساخته شوند آنگاه در قسمت کرانه های غربی اردن دو تيکه زمين محصورشده فلسطينی بوجود ميايد. يکی در قسمت شمال اورشليم بين جنين و رامله و ديگری در قسمت جنوب اورشليم بين هبرون و بيت الحم. انگاه فلسطينی ها در شهرها و روستا هايشان زندانی خواهند شد. کيلومترها ديوار با بلندی 9 متر که با سيمهای خاردار و ميدانهای مين عبورفلسطينی ها را غير ممکن خواهد ساخت. زمانی که اين طرحها به تخقق برسند ديگر اسرائيل به اهداف خود رسيده، فلسطينیها در سرزمينهای کوچکی محبوس شدند.و اسرائيل به آنها مسلط است. ايجاد ديوار یعنی ساختن همواره کلنی ها در سرزمين فلسطين. آنچه که ما ميبينيم گسترش هر روزه کلنی هادر اسرائيل، ادامه غصب و تجاوز به فلسطينی ها و رد قطنامه های سازمان امنيت توسط اسرائيل است. ما چکار ميتوانيم بکنيم. ما بايد به حرکتها و فعاليتهايمان در راستای تحقق صلح ادامه بدهيم. ما بايد برای متوقف کردن اشغال سرزمينهای فلسطينی ها تلاش کنيم. اشغالگری بايد متوقف شود. در پايان ما از خانم خريتا تقاضا کرديم تا با ما مصا حبه ای داشته باشند و ايرانِيان گرامی را در جريان آخرين تحولات فلسطين قرار بدهند. در آينده کوتاهی ما سعی خواهيم کرد تا شما را د رجريان اين مصاحبه قرار بدهيم.
طاهره خرمی 26 می 2003

زمستان

زمستان

در زمستانی سرد و برفی
چراغ کلبه ای
آن دوردستها
سو سو ميزد
درون کلبه محقر
پيزمردی نالان
پيرزنی گريان
حيات غمين خويش را سپری ميکردند
اشکها بر گونه چروکيده پيرزن
يخ زده بود
چشمان مضطرب پيرمرد همواره
به پنچره چوبی دوخته شده بود
ساليان درازی بگذشت
هوا همچنان سرد و برقی بود
در تنهائی مبهم جنگل
شبحی، سايه ای آرام در حرکت بود
از دور دستها
جوانی لاغر و نحيف بسوی کلبه ميآمد
او با خود ساک دستی را حمل ميکرد
ساک دستی خواهرش را
هنگامی که به درب کلبه رسيد
از شوق گريست
گامها شتابان بر داشت
اما ديگر دير شده بود
پيرمرد و پيرزن در خواب ابدی فرو رفته بودند
اما چراغ کلبه هنوز سو سو ميزد
اجاق کلبه نيز مشتعل بود
جوان با غرور و وقار خاصی
اهنگ مغموم تنهائی و اسارت را نواخت
آهنگی که بکرات درزندان نواخته بود و شنيده بود
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
حالا که من...............؟

طاهره خرمی فوريه 2003

به یاد ياسين بدری و محمد عين اللهی

به یاد ياسين بدری و محمد عين اللهی
بگذار تا بگريم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خيزد روز وداع ياران
چند دقيقه پيش باران شديدی با رگبارهای شديدی زمين تشته و داغی را که از صبح کله سحر تاکنون در انتظار سيراب شدن بود سيراب نمود. هم اکنون هوای گرم و خفه کننده ای است و غروب دلتنگ و غمگينی در پيش است. سر تا پا خيس و چک چک کنان به داخل خانه خزيدم. مثل موش آب کشيده شده بودم. هنگامی که سوار بر دوچرخه در زير رگبارهای شديد باران بسوی خانه رکاب ميزدم سرم را بی اختيار بسوی آسمان بلند کردم و با نفسهای عميقی هوای مرطوبی را بداخل ريه هايم بلعيدم. بوی خاک باران زده و نم گرفته مرا بياد کوچه باغهای وطن محبوبم ايران انداخت. خسته لباسهايم را عوض کردم و چای دم کردم. استکانی چای ريختم تا خستگی مفرط روز را از تن بد رکنم. با گرفتن مقاله ای هيجاني در دست در دنيای ديگری غوطه ور گشتم. ناگاه صدای زنگ تلفن رشته افکارم را گسست. کسی در آنسوی خط گفت سلام حالت چطوره؟ من خوبم چه خبر؟ ميدانی ديشب ماشينم را آتش زدند پليس نصفه شب بيدارم کرد من نميدانم چه کسی بود. سپس ادامه داد راستی ميدانی چه شده؟ يکدفعه دلم ريخت و بيصبرانه پرسيدم چه اتفاقی افتاده. گفت ياسين بدری فوت کرد. دستها و پاهايم سست شد و چشمانم به سياهی رفت. بعد از لحظاتی ناباوری گوشی را بر جای خودش بنهادم و در فکر فرو رفتم. اولين بار نبود که خبر فوت عزيزی را ميشنيدم. به خود گفتم خودم را نخواهم بخشيد اگر در رابطه با ياسين بدری ننويسم. ياسين بدری برادر شهيد بهادر بدری بود که هردو تمامی مال و جان و سرمايه و جانشان را برای تحقق آزادی و دمکراسی در ايران در طبق اخلاص نهادند. ياسين در خانواده ای فقير متولد شد. پدرش دست فروش ساده ای بود که از راه دست فروشی امرار و معاش ميکرد. بعد از پيروزی انقلاب ياسين و برادرش به سازمان مجاهدين خلق پيوستند تا با قربانی کردن و فدای خويش، آزادی را برای جامعه بزرگ ملت ايران فراهم نمايند. در ادامه فعاليتهای سياسی و موج دستگيريهای سال 60 ياسين و برادر و خواهرش دستگير و روانه زندان شدند. یاسين تحت سبعانه ترين شکنجه ها قرار گرفت. در زندان ديزل آباد کرمانشاه تصميم به فرار گرفت. هنگام فرار مجبور به پرش از يک ساختمان چند طبقه شد. که در نتيجه آن نخاع و سيستم عصبی وی بشدت آسيب ديد. بعد از مرخصی از بيمارستان مجددا به زندان باز گردانده شد و تحت شکنجه قرار گرقت. بعد از اين حادثه ياسين هيچوقت به تعادل روحی نرسيد و همواره از ناراحتی روحی زجر ميبرد. يک روز ياسين در زندان ايلام بخاطر استواری و حقيقت گوئی به زير ضربات شلاق کشيده شد. تا چند بند آنطرفتر صدای ياسين بگوش ميرسيد. ياسين شعار ميداد و ميگفت " تا پرچم جمهوری اسلامی در اهتزاز است ياسين بدری در زندان است". خوشبختانه در اثر فشارهای بين المللی ياسين همراه با خيلی ديگر از زندانيان آزاد شد. اما برادر دلاورش در سال 60 به جوخه اعدام سپرده شد و ياسين با درد، غم و رنج نبود برادر و يار و ياورش زيست و زجر کشيد. ياسن بعد از مدتی با فشار خانواده و به اميد بهبودی وضع روحی اقدام به ازدواج نمود. از ثمره اين ازدواج پسر و دختری پا به عرصه اين گيتی نهادند و اينک بايستی غم جانسوز و جگر سوز نبود پدر را با خود به يدک بکشند. ياسين بعد از آزادی از زندان نتوانست شغل مناسبی داشته باشد اما بعد از سالها تلاش شبانه روزی توانست بنائی و امکاناتی برای همسر و فرزندانش مهيا کند. اما دردها و رنجها و ناملايمات زندان و خيانت فرقه رجوی نگذاشت که روح آسيب ديده اش التيام بيابد. عاقبت در شبی سرد و ساکت و خموش ديده از جهان بر گشود و به ديار ابدی شتافت. ياسين در طول حيات 42 ساله اش هرگز دمی از تلاش برای آزادی و رفاه مردم غافل نشد اما خموش و گمنام آمد و رفت. اما من وظيفه خود ميدانم که نامش و رسمش را بر سقف بلند آسمان ميهنم حک کنم و در آسمان و تاريخ ميهنم به او و جوانمرد دليری که همانند ياسين و با تاريخچه ای شبيه ياسين ديده بر خاک نهادند جائی بلند بالا بدهم. آقای محمد عين اللهی نيز دو سال پيش بعد از سالها اسارت رنج و درد در سن 40 سالگی در اثر سکته قلبی ديده از جهان گشود. محمد عين اللهی نيز بعد از آزادی از زندان شاهد خيانت فرقه رجوی بود و نتوانست بخاطر مشکلات ازدواج کند و يا زندگی آرام و آسوده ای را آغاز کند. سينه سرد و تاريک سنگ تنها همنشين قابل اعتمادی است که به دردهای نهان در سينه اشان گوش فرا دهد. جا دارد که نام ياسين بدری و محمد عين اللهی را در دل و تاريخ ميهنمان همواره فروزان و تابان و شعله ور سازيم.. درود و سلام بيکران نثار روح پاک ياسين بدری و محمد عين اللهی. آنانی که خموش سوختند و ما رقص شعله هايشان را نديديم.
طاهره خرمی 10 يونی 2003

پرستوی مهاجر

پرستوی مهاجر

من يک غريبه ام
يک پناهنده
قربانی جنگ، جنگی نابرابر
من يک پرستويم
پرستوئی مهاجر
پرستوئی بال شکسته
کسی دردم را نميداند
زخمهای عميقم راکسی نميبيند
غمم بر کسی آشکار نيست
تاريخچه من مملو از خون، درد و رنج است
من يک زندانيم
يک شکنجه شده
يک اعدامی
قربانی جنگ
خانه ام ويران، کاشانه ام به يغما رفته
کودکانم ميميرند از گرسنگی
زنان ميگريند
گريه های خونين


من کيم واز کجا آمده ام
چه فرفی ميکند
من يک ايرانی
يک عراقی، افغانی، سومالی
فلسطينی و يا افريقائی هستم
همگی سرنوشت مشترکی داريم
پناهنده و قربانی
مهاجر و آواره
قربانی و غريبه
من يه غريبه ام
يک پرستو
يک پرنده مهاحر
پرستوئی بال شکسته و مخزون
اشک من اشک خونين من
دردها و رنجهای مرا نه کسی ميبيند و نه ميشنود
سينه ام مالامال از درد
دردی سوزناک وکشنده
من مغمومم
من همه جيزم را از دست داده ام
خانه ام، کاشانه ام
سرزمين آبا و اجداديم
دستان گرم و لطيف مادرم را
قلب گرم و تپنده پدرم را
خنده های شيرين برادران و خواهرانم را
درختان، کوهها، چشمه ها
رودها ،آسمان آبی، جنگل ها
بوی خوش گندم
بوی مست کننده خاک باران زده ميهنم را
از دست داده ام
دوستانم را
دوستان من
در بهار زندگی
در عنفوان شکوفائی
به رگبار بسته شدند
خاطرات شيرين جوانيم
دوران خوش کودکيم
و خاطرات خوش وطنم را جا نهادم
همه چيز و همه چيز را بدون کلمه ای
بدون خداحافظی بر جا نهادم

من يک زن افغانی ام
دنيا را پشت برقعه ام مينگرم
حق و حقوقم پايمال
همسرم اعدام
کودکانم نالان
کودکانم گرسنه
گريه، گريه،
گريه کودکانم را ميشنوی

من يک جوان فلسطينيم
خانه ام ويران
کاشانه ام به يغما
درختان زيبا و سبززيتونی ميهنم
آغشته گشت با خون جوانان ميهنم
برادرم، پدرم
دوستانم همگی شهيد
دوستم در آغوش پر مهر پدرش به گلوله بسته شد
انگاه که تو و من نگريستيم
آينده ام به سان کشتی غرق شده ای است
تنها به انتقام ميآنديشم
جهان صدای مرا نميشنود
در دستان من سنگی است
در دستان دشمنم سلاحهای مدرن

من دختری ايرانيم
شکنجه شده، زندانی و منزوی
در فصل زيبای بهار زندگيم زندانی شدم
شکنجه شدم
بمن تجاوز شد
بخاطر اعتقادم
با 10 گلوله سينه ام دوخته شد
زمانی که تو خوابيده بودی
دنيا خوابيده بود
کسی صدای مرا نميشنود
صدای زن افغانی
جوان فلسطينی
کودک عراقی زير بمبارانها
ود يگر صداهائی که کمک ميطلبند
اما من تسليم نخواهم شد
من اميد وارم
اميد اميد اميد
چه کلمه زيبائی
پايان هر سياهی آغاز روشنائی
زيرا
پايان هر جنگ صلح
پايان زندان آزادی
پايان هر تيرگی روشنائی است
بيا با من
برويم تا قله کوهها
تا قلب درياها
تا انتهای جنگل ها
شهرها و روستاها
زير سايه درختان
در کناره رودخانه ها، چشمه ها وگلها
در هر کوی و برزن
فرياد برآوريم فرياد
از اعماق وجودمان فرياد برآوريم
خطاب به بوش
حکومتها و احزاب
فرياد برآوريم
جنگ نه
شکنجه نه
اسارت نه
نقض حقوق بشر نه
فرياد بر آوريم
جنگ نه
صلح صلح
اسلحه نه
جنگ نه
فرياد برآوريم
زنده باد آزادی
زنده باد صلح


طاهره خرمی هلند مارس 2003

آزادگان ايستاده ميميرند

آزادگان ايستاده ميميرند

در گوشه اتاق خانه مان
بر روی صندلی چوبی جمباته زده ام
از لابلای جداره های پرده
به کوچه و خيابان مينگرم
حرکت ماشينها و آدمها را نظاره ميکنم
سکوت غمناکی بر همه جا سايه افکنده است
صدای تيک تيک ساعت
گذشت ثانيه ها، دقيقه ها
و خاطره ها را مجسم ميکند
بار ديگر از لابلای جدار پرده
به بيرون نظری ميآفکنم
همه برايم غريبه اند
من نيز يک غريبه ام
يک نا آشنا
ره گم کرده و حيران
برگها خوب ميدانند
که من ملولم
برگها ميدانند که من رنجور و خسته ام
تنها با برگ درختان غريبه نيستم
من با برگها به نجوا مينشينم
برگها با من سخن ميگويند
برگها برايم ميرقصند
برگها برايم لبخند ميزنند
من تنها با درختان غريبه نيستم
حتی زمانی هم که عريانند
با من سخن ميگويند
درختها از صلابت و استواری با من سخن ميگويند
درختها از مقاومت ملت ايران سخن ميگويند
از رهائی و آزادی سخن ميگويند
درختان ميگويند
آزادگان ايستاده ميميرند
زيرا درختان ايستاده می ميرند
آزادگان با من سخن ميگويند
درختان با من سخن ميگويند.

طاهره خرمی هلند ژانويه 2003

ما شويم يکی شويم

انديشه من
انديشه تو
حزب من حزب تو
اهداف من اهداف تو
ايران من ايران تو
امروز من امروز تو
فردای من فردای تو
مردم من مردم تو
راه من راه تو
تا کی من تا کی تو
بشکن حصار تنگ فکری را
بشکن طلسم من و تو
بگشا ديده و ببين
انديشه ما
حزب ما
اهداف ما
ايران ما
امروز ما
فردای ما
مردم ما
راه ما
مردم ِ ايران ما
به انديشه ما
راه ما اهداف ما محتاج است
دور افکن من و تو
بيا تا ما شويم
جملگی يکی شويم
ما شويم يگرنگ شويم
ما شويم يکی شويم
طاهره خرمی هلند 28 ژانويه 2003

من امروز او را بخاک سپردم

من امروز او را بخاک سپردم
مغموم در کنار سوسوی شمعی فروزان بنشسته بودم
قلمم رقصان کلماتی را که در ضمير ناخوداگاهم بود
بر صفحات و سينه سپيد کاغذ می نگاشت
ناگاه ندائی در درونم بانگ برداد و بگفت
من امروز او را بخاک سپردم
بخود لرزيدم
در انديشه ای بيمناک غوطه ور گشتم
چه کسی را به خاک سپردی؟
او را بخاک سپردم
ساليان درازی بود، او را با خود يدک مي کشيدم
ساليان دارازی بود، شکنجه ام ميداد
آزارم ميداد و روحم را متألم ميکرد
من امروز او را بخاک سپردم
با شمشيری زهرآگين
با دشنه ای بران
و با خنجری تيز
او را از پا در آوردم
ابتدا همانند برگی خشک و پلاسيده
در ميان دستانم ماليدم
آنگاه در زير پاهايم له کردم
و سپس بخاک سپردم
من امروز او را بخاک سپردم
انديشه های تعصبی و جهالت
افکار خشک و مقدسِِِِ ارتجاعی
انديشه های قرون وسطائی
نابرابری حقوق زن و مرد
مردسالاری و بزرگ منشی
من او را بخاک سپردم
من امر روز مرد سالاری را بخاک سپردم
من امروز خود را رها کردم
تو نيز خود را رها کن
آنگاه ايران هم رها خواهد شد

26 ژانويه 2003
طاهره خرمی هلند

عمو تاريخ

تقديم به ستارگان گمنام وطن

هوا سرد و برفی است
و من در ميان کوچه، خيابانهای برفی وساکتِ شهر
در انديشه های دور غوطه ورم
پاهای يخ زده من
در اشتياق اجاق گرم خانه مان
و مهر بی پايان مادرم برقی ميزند
و شتابان گام بر ميدارد
در گوشم نوائی نواخته ميشود
عمو تاريخ قصه ميگويد
عمو تاريخ قصه های تلخ و شيرين ميگويد
عمو تاريخ بگو
بگو قصه های تلخ مردم ميهنم را
بگو عمو تاريخ تا کودکان امروز وطنم
جوانان فردای وطن
بخاطر بسپارند
عمو تاريخ بگو قصه تلخ درد و رنج ميهنم را
قصه تلخ اسارت و شکنجه را
قصه تلخ اعدام دگر انديشان
از کسروی تا فروهرها
قصه تلخ قتلهای زنجيره ای
قصه تلخ رعنائی
قصه دردآور دختران فراری
قصه خودکشی بمانی ها
قصه تلخ نابرابری ها، اعتياد ، بيکاری و فقر
قصه هجرت و غم
قصه تبعيديان
قصه تلخ پناهندگان
قصه ستارگان گمنام
بگو عمو تاريخ
تا من نيز بازگو کنم.
عمو تاريخ هوا همچنان سرد و برفی است
آسمان ميهنم همچنان تيره و تاريک و ابری است
عمو تاريخ بگو ديگر وقت خواب نيست
وقت بيداری، هشياری و آگاهی است
وقت انتخاب است
عمو تاريخ ميگويد
اجاقها را بيآفروزيد
کلبه ها را روشن
عمو تاريخ قصه ای شيرين برای گفتن دارد.
کودکان بيائيد
عمو تاريخ قصه ای شيرين برای گفتن دارد.
قصه.......؟
19 ژانويه 2003 هلند
طاهره خرمی

به خواست برحق مردم گوش فرا دهيد


آقای خامنه ای، آقای رجوی، آقای رضا پهلوی به خواست برحق مردم گوش فرا دهيد و احترام بگذاريد
انقلاب 22 بهمن 57 با شرکت و زحمات گسترده طيفی بثمر رسيد که اينک اکثر آنها آواره و تبعيدی در کشورهای ديگر دنيا هستند. بعد ازپيروزی انقلاب 57 وحرکت چپ گرايانه نيروها که ريشه ای در جامعه نوپای ايران نداشتند باعث گرديد که مبارزات گروههای سياسی جدای از توده به پيش برود. جدائی مبارزاتی گروهها از توده باعث شکست سياسی نيروها و در نتيجه باعث خروج اين نيروها شد. مسئوليت اصلی اين شکست نيز کسی غير از نيروهای به اصطلاح چپ و در راس آنها سازمان مجاهدين خلق ؟؟!! نبود. در سال 60 زمانی که تاکتيک ها و استراتژی غلط و کودکانه مجاهدين و ديگر گروهها به گل نشست آنها در سطح وسيعی اقدام به خروج آگاهترين و زبده ترين نيروها به خارج از ايران نمودند تا شايد با تل کشته های بيشمار و با يک مبارزه مسلحانه و با حمايت رژيم بعثی و ديکتاتور صدام بتوانند به قدرت برسد. بنا بر گفته سازمان وابسته مجاهدين هر انسان شريفی بايد خارج ميشد. در غير اينصورت وی فردی خائن،رذل و بيشرف ناميده ميشد. خروج گسترده نيروها از ايران همان و استقرار مطلق ديکتاتوری آخوندی همان. با خروج نيروهای فعال از ايران سايه شوم استبداد مذهبی بر سر مردممان گسترده شد. خيلی ها به زندان افتادند و ناعادلانه به جوخه های اعدام سپرده شدند. اين خروج غلط باعث پرداخت بهائی سنگين شد. از طرفی سکوتی مزمن و طولانی و از طرفی ديگر اعدامها و زندان و خروج گسترده نيروها. اينک برای چندمين بار در طی سالهای گذشته آتشفشان خموش مردم ايران بار ديگر به جوش و خروش آمده و ميرود تا سرنوشت خويش را در دست بگيرد. آری به گفته آقای محمد ايلبگی نسل آينده ساز ايرانی اينک هشيارتر از هميشه راه و رسم خويش را ميشناسد و به حرف کسی هم گوش نميدهد. ما نيروهای خارج از کشور حاکميت کنونی را به ملتمان تحميل کرديم و گول نيروهای ناصادق و غير مردمی را خورديم واز وطن خارج شديم و ملت را با تمامی دردها و رنجهايش باقی گذاشتيم. و حال هم از گوشه و کنار ميشنويم که خطاب به مردم ايران گفته ميشود شما بميريد و کشته شويد تا ما از روی تل کشته هايتان بگذريم و به مسند قدرت تکيه بزنيم. شما خودتان را فدا کنيد تا ما به قدرت برسيم. ما شما را د رتنگا گذاشتيم و در رفتيم حالا هم بعد از سالها خوشگذرانی در خارج ميخواهيم بر گرديم و رهبر شما بشويم. شما بميريد مهم نيست ما رئيس جمهوری و پادشاه بی کفايت که تا بحال امتحانشان را هم پس داده تا ريس جمهور و پادشاه شما بشود را برايتان انتخاب کرده ايم. انتخاب چيز خوبی نيست چون من خودم امام زمان و سايه خدا در روی زمين هستم، من ولی و صاحب شما هستم و بعد از آقای خامنه ای سعی ميکنم وظايف ايشان را بنحوی خيلی اسلاميتر انجام بدهم. طی روزههای گذشته برای کسب اخبار از سايتی به سايت ديگر ميرفتم تا اينکه در يکی از سايتها شعارهای تظاهرات اخير نسل آينده ساز ايران را خواندم. از شوق در پوست نگنجيدم و دست به قلم بردم تا خوشحاليم را از آگاهی و درک نسل جوان ايرانی بيان کنم. زيرا آنها در يک کلام پاسخی دندان شکن به حضرات خامنه ای ، رجوی و پهلوی داده بودند. اگر هر انسان منصفی به محتوی و نوع شعارها نگاه بکند ميبيند که مردم ايران دوست و دشمن خود را خوب شناخته اند. نه شاه، نه شيخ، نه فقاهت. وقتی دانشجويان و مردم شعار عليشاه سلطنت را رها کن يعنی نه شاه و نه شيخ و وقتی هم ميگويند مرگ بر ولايت، مرگ بر فقاهت يعنی مرگ بر رجويسم . زيرا رجوی سمبل زنده ولايت و فقاهت بدون عمامه است. زنده باد آزادی، آزادی بدون هيچ رنگ و بو، بدون فرقه و قبيله و مذهب. نه شاه نه شيخ و نه رجوی. ايرانی آزاد و آباد و دمکراتيک، جمهوری مردمی و لائيک. آقای خامنه ای، آقای رجوی و آقای رضا پهلوی خودتان را کر نکنيد و به خواست مردم ايران احترام بگذاريد و پايبند باشيد. و اما هموطن گرامی حمايت از جنیش مردم ايران وظيفه ملی و تاريخی ماست. برای حمايت از دانشجويان و مردم ايران، همگام و همراه با آنان در روز 18 تير ماه روز قيام ملی مردم ايران در خارج از کشور به خيابانها بريزيد و آنها را در به سلامت رساندن کشتی متلاطم وطن ياری برسانيم. پيش بسوی ايرانی آباد ، آزاد و دمکراتيک.
طاهره خرمی 16 ژون 2003

در جستجوی ناخدا



قايق کوچک باديم در ميان گردابها شناور است
ماهی سرخ و ريز کوچولو
در ميان آب گل آلود به حال من غبطه ميخورد
امروز من چقدر دلتنگم
امروز من چقدر پريشان حالم
امروز به انتهای خط رسيده ام
به نقطه سياه و کوری خيره گشته ام
در جستحوی خوشبختی، يکدلی و يکرنگی
آزادی و عدالت و دمکراسی
در دنيای کوچکی
در کشتی به گل نشسته ای
به جستجوی نا خدائی ميگردم
من به انتهای خط رسيده ام
لباسهايم پاره و ژنده
پاهايم تاول زده
نه ساحلی
نه ناخدائی
فقط سراب فقط گرداب
من در جستجوی ناخدائی هستم
تا قايق کوچک باديم را
کشتی به گل نشسته ميهنم را به ساحل آزادی برساند
من در جستجوی ناخدائی هستم
تا کشتی ما را برروی آبهای خليج فارس ، مازندران و..... شناور کند
من در جستجوی ناخدائی هستم ...........؟


طاهره خرمی هلند 2003

به وبلاگ بمانی خوش آمدی