vrijdag, juni 3

آزادگان ايستاده ميميرند

آزادگان ايستاده ميميرند

در گوشه اتاق خانه مان
بر روی صندلی چوبی جمباته زده ام
از لابلای جداره های پرده
به کوچه و خيابان مينگرم
حرکت ماشينها و آدمها را نظاره ميکنم
سکوت غمناکی بر همه جا سايه افکنده است
صدای تيک تيک ساعت
گذشت ثانيه ها، دقيقه ها
و خاطره ها را مجسم ميکند
بار ديگر از لابلای جدار پرده
به بيرون نظری ميآفکنم
همه برايم غريبه اند
من نيز يک غريبه ام
يک نا آشنا
ره گم کرده و حيران
برگها خوب ميدانند
که من ملولم
برگها ميدانند که من رنجور و خسته ام
تنها با برگ درختان غريبه نيستم
من با برگها به نجوا مينشينم
برگها با من سخن ميگويند
برگها برايم ميرقصند
برگها برايم لبخند ميزنند
من تنها با درختان غريبه نيستم
حتی زمانی هم که عريانند
با من سخن ميگويند
درختها از صلابت و استواری با من سخن ميگويند
درختها از مقاومت ملت ايران سخن ميگويند
از رهائی و آزادی سخن ميگويند
درختان ميگويند
آزادگان ايستاده ميميرند
زيرا درختان ايستاده می ميرند
آزادگان با من سخن ميگويند
درختان با من سخن ميگويند.

طاهره خرمی هلند ژانويه 2003

به وبلاگ بمانی خوش آمدی