vrijdag, juni 3

عمو تاريخ

تقديم به ستارگان گمنام وطن

هوا سرد و برفی است
و من در ميان کوچه، خيابانهای برفی وساکتِ شهر
در انديشه های دور غوطه ورم
پاهای يخ زده من
در اشتياق اجاق گرم خانه مان
و مهر بی پايان مادرم برقی ميزند
و شتابان گام بر ميدارد
در گوشم نوائی نواخته ميشود
عمو تاريخ قصه ميگويد
عمو تاريخ قصه های تلخ و شيرين ميگويد
عمو تاريخ بگو
بگو قصه های تلخ مردم ميهنم را
بگو عمو تاريخ تا کودکان امروز وطنم
جوانان فردای وطن
بخاطر بسپارند
عمو تاريخ بگو قصه تلخ درد و رنج ميهنم را
قصه تلخ اسارت و شکنجه را
قصه تلخ اعدام دگر انديشان
از کسروی تا فروهرها
قصه تلخ قتلهای زنجيره ای
قصه تلخ رعنائی
قصه دردآور دختران فراری
قصه خودکشی بمانی ها
قصه تلخ نابرابری ها، اعتياد ، بيکاری و فقر
قصه هجرت و غم
قصه تبعيديان
قصه تلخ پناهندگان
قصه ستارگان گمنام
بگو عمو تاريخ
تا من نيز بازگو کنم.
عمو تاريخ هوا همچنان سرد و برفی است
آسمان ميهنم همچنان تيره و تاريک و ابری است
عمو تاريخ بگو ديگر وقت خواب نيست
وقت بيداری، هشياری و آگاهی است
وقت انتخاب است
عمو تاريخ ميگويد
اجاقها را بيآفروزيد
کلبه ها را روشن
عمو تاريخ قصه ای شيرين برای گفتن دارد.
کودکان بيائيد
عمو تاريخ قصه ای شيرين برای گفتن دارد.
قصه.......؟
19 ژانويه 2003 هلند
طاهره خرمی

به وبلاگ بمانی خوش آمدی