vrijdag, juni 3

من امروز او را بخاک سپردم

من امروز او را بخاک سپردم
مغموم در کنار سوسوی شمعی فروزان بنشسته بودم
قلمم رقصان کلماتی را که در ضمير ناخوداگاهم بود
بر صفحات و سينه سپيد کاغذ می نگاشت
ناگاه ندائی در درونم بانگ برداد و بگفت
من امروز او را بخاک سپردم
بخود لرزيدم
در انديشه ای بيمناک غوطه ور گشتم
چه کسی را به خاک سپردی؟
او را بخاک سپردم
ساليان درازی بود، او را با خود يدک مي کشيدم
ساليان دارازی بود، شکنجه ام ميداد
آزارم ميداد و روحم را متألم ميکرد
من امروز او را بخاک سپردم
با شمشيری زهرآگين
با دشنه ای بران
و با خنجری تيز
او را از پا در آوردم
ابتدا همانند برگی خشک و پلاسيده
در ميان دستانم ماليدم
آنگاه در زير پاهايم له کردم
و سپس بخاک سپردم
من امروز او را بخاک سپردم
انديشه های تعصبی و جهالت
افکار خشک و مقدسِِِِ ارتجاعی
انديشه های قرون وسطائی
نابرابری حقوق زن و مرد
مردسالاری و بزرگ منشی
من او را بخاک سپردم
من امر روز مرد سالاری را بخاک سپردم
من امروز خود را رها کردم
تو نيز خود را رها کن
آنگاه ايران هم رها خواهد شد

26 ژانويه 2003
طاهره خرمی هلند

به وبلاگ بمانی خوش آمدی