تنها یکی از ما»
«تنها یکی از ما»
غروب وقتی بود
خود به سختی جان به در برده بوديم.
مثل بارانی که میباريد،
ما هم بايد بیوقفه عمل میکرديم.
رشتهای از اشک بوديم و به دنبال هم روان.
ستون دودی درهم و برهم برخاسته از دهکدهای بوديم و از کوه بالا میخزيديم.
همه، تا مغز استخوان خيس، آب از هفتبندمان جاری.
بينیهامان ناودان سرمان،
ساقهامان جويبار بدنهامان بود.
بچههامان: به پرستو،
زنهامان: به درختان پایيزی
و پيرهامان: به اسبهای خسته
میماندند.
همه تا مغز استخوان خيس، آب از هفتبندمان جاری.
خود به سختی جان به در برده بوديم.
مثل بارانی که میباريد،
ما هم بايد بیوقفه عمل میکرديم.
رشتهای از اشک بوديم و به دنبال هم روان.
ستون دودی درهم و برهم برخاسته از دهکدهای بوديم و از کوه بالا میخزيديم.
همه، تا مغز استخوان خيس، آب از هفتبندمان جاری.
بينیهامان ناودان سرمان،
ساقهامان جويبار بدنهامان بود.
بچههامان: به پرستو،
زنهامان: به درختان پایيزی
و پيرهامان: به اسبهای خسته
میماندند.
همه تا مغز استخوان خيس، آب از هفتبندمان جاری.
در اين ميان تنها يکی از ما
زير چتر خود
حتی قطرهای باران به خود نديد
و از همه نيز آرامتر بود.
او کودک من بود
زير چتری از پوست شکم مادرش.
زير چتر خود
حتی قطرهای باران به خود نديد
و از همه نيز آرامتر بود.
او کودک من بود
زير چتری از پوست شکم مادرش.
0 Comments:
Een reactie posten
<< Home