zaterdag, februari 20

کاوه اسیر در پای بیستون



کردانه طاهره خرمی:.
امروز کاوه مظهر مظلومیت دو نسل است
.
نسلی که غربیانه به مسلخ کشانده شد و نسلی که مظلومانه به سلاخ خانه های سلطان کشانده شده و می شوند.
نسلی که خودش ناخن های خودش را می کشد، نسلی که جرمش همکاری با نام و رسم خودش است. نسلی که خودش به خودش تجاوز می کند، خودش به خودش شلیک می کند و خودش، خودش را را آزار می دهد.
کاوه مظهر صداقت فرزاد کمانگراست، مظهر بی کسی و تنهائی مصطفی سلیمی
مظهر مظلومیت زندانیان کرد،
کاوه مظهر غرور و رشادت کاک علی محمودی است که بعد از ماهها دستگیری خبری از وی نیست. مگر گناه و جرم علی چیست؟

چند روز از دستگیری کاوه کرمانشاهی می گذرد. چند روز سخت. هر بار که اسم و یا عکس کاوه را می بینم دلم سخت می گیرد. شاید دلیلش اینست که کاوه را می شناسم. البته نه حضوری بلکه از راه دور، از طریق کارها و فعالیتهایش، برنامه های تلویزیونی و مصاحبه های مشترک.
وفتی خبر دستگیری کاوه را شنیدم دلم یکهوی فرو ریخت. بغض بزرگی گلویم را گرفته، بغضی که نمی ترکد و آزارم می دهد. هر بار که فکر می کنم الان کاوه کجاست غم بزرگی بمن دست می دهد. نمی دانم چرا. با خود می گویم کاوه که اولین اسیر نیست و اخری هم نیست. (البته امیدوارم دیگر شاهد اسارت کسی نباشیم)
اما من با دستگیری کاوه احساس دلتنگی عجیبی می کنم. شاید دلیلش به سالها پیش بر می گردد. شاید به این خاطر است که کاوه هم اکنون در سایه کوههای بیستون و پر آو زندانی است. همانجائی که من و دوستانم سالها پیش غریبانه زندانی بودیم . همانجائی که غروبها و سحرگاهان دزدکی از دیوارهای بلند دیزل آباد خود را بالا می کشیدیم تا طلوع و غروب خورشید را در پس کوه ستبر پر آوا نظاره کنیم.
هر گاه فکر می کنم الان کاوه بعد از گذشت 25 سال به همانجائی برده شده که من و دوستانم زندانی بودیم، اشک در چشمانم حلقه می زند و بغض گلویم را آزارم می دهد. کاوه هم اکنون زندانی زندانی است که عاطفه خزائی، طاهره محمد کیا، گیتا دهقان و هاجر دیگر دختران صادق و دلیر زندانی بودند.
من با اسارت کاوه بیاد لحظاتی می افتم که عاطفه شهادتین گفتن به جوخه اعدام سپرده شد. عاطفه با صدائی رسا داشت می گفت من عاطفه فرزند محمد سلام بر خاندان پاک محمد و سپس گفت اشهد ان لا الله الا لا و صدایش در رگبار گلوله ها پیچید و خموش شد. تنها جرم عاطفه و دیگر اسرا گفتن حقیقت بود. من با اسارت کاوه به یاد خاطرات تلخ زندان دیزل اباد در سالهای 60 می افتم. خاطرات شکنجه و بوی خون و عفونت ناشی از شکنجه جسم آزاد زنان این میهن.
من امروز به سالها پیش، به حماسه ها و دلاوری های نسلی فکر می کنم که شعارشان همین شعار نسل امروزاست. آزادی ، عدالت و دموکراسی.
اینک یکبار دیگر غروبهای تلخ و غم انگیز دیزل اباد در دستگیری کاوه برایم مجسم شده است.
اما انوقت اسرا و خانوادهایشان تنها و غریب بودند غریبه ترین غریبه ها. اما خوشحالم که امروز کاوه و خانواده اش تنها نیستند.
من نگرانم، نگران حنجره بیمار کاوه. من نگرانم، نگران تکرار تاریخ، نگران تکرار تلخ حوادث سالهای 60 و 67 . برای همین هم اسارت کاوه مرا صد چندان ناراحت و آزرده خاطر ساخته.
امروز کاوه مظهر مظلومیت دو نسل است.
نسلی که غربیانه به مسلخ کشانده شد و نسلی که مظلومانه به سلاخ خانه های سلطان کشانده شده و می شوند.
نسلی که خودش ناخن هایش را می کشد نسلی که جرمش همکاری با نام و رسم خودش است. نسلی که خودش به خودش تجاوز می کند، شلیک می کند و خودش را آزار می دهد.
کاوه مظهر صداقت فرزاد کمانگراست، مظهر بی کسی و تنهائی مصطفی سلیمی
مظهر مظلومیت زندانیان کرد،
کاوه مظهر غرور و رشادت کاک علی محمودی است که بعد از ماهها دستگیری خبری از وی نیست. مگر گناه و جرم علی چیست؟
خدایا مگر مردم ما چه گناهی مرتکب شدند که بعد از سی سال هنوز هم طعم تلخ زندان و شکنجه و تجاوز و ناخن کشی را باید تحمل کنند.
خدایا جرم فرزاد و زینب و علی و کاوه و حبیب الله و عبدالله و دیگر اسرای جنبش سبز چیست.
هموطن سکوت دیگر جایز نیست. وقت تنگ است و نیاز مبرم و حیاتی.
در اینجا به یاد شعری از اخوان ثالث افتادم و بی اختیار با صدائی بلند خواندم.
بیائید هموطنان در استانه 22 بهمن عزم به سفری بی انتها بکنیم
.... بيا اي خسته خاطر دوست ! اي مانند من دلكنده و غمگين! *
من اينجا بس دلم تنگ است
بيا ره توشه برداريم
قدم در راه بي فرجام بگذاريم
طاهره خرمی
هلند 16 بهمن
...............................
متن کامل شهر اخوان ثالث
*من اينجا بس دلم تنگ است
و هر سازي كه مي بينم بد آهنگ است
بيا ره توشه برداريم
قدم در راه بي برگشت بگذاريم
ببينيم آسمان هركجا آيا همين رنگ است
من اينجا از نوازش نيز چون آزار ترسانم
ز سيلي زن، ز سيلي خور
وزين تصوير بر ديوار ترسانم
....
بيا اي خسته خاطر دوست ! اي مانند من دلكنده و غمگين!
من اينجا بس دلم تنگ است
بيا ره توشه برداريم
قدم در راه بي فرجام بگذاريم.....
مهدي اخوان ثالث

به وبلاگ بمانی خوش آمدی