نامه سرگشاده به اکبر گنجی/ جمشيد طاهریپور
جمشيد طاهریپور
آقای گنجی عزيز! سلام
من اين نامه را از پستوی کيوسکم برايت مینويسم، اينجا زندان معاش منست و با اين که کليدش در دست منست اما نمیتوانم از آن بگريزم! همين که شنيدم "کلن" هستی خيلی خواهش و تمنا کردم تا بيايم و از نزديک ترا ببينم، اما نشد! من به دو پسرم حکم نمیکنم، خواهش و تمنا میکنم و اين معنايش آنست که مختار و آزادند بگويند آری يا نه! هر بار که پيش آمده بايد دو روز زودتر بگويم تا برنامه ريزی کنند و من که بیخبر نشسته بودم نزديکیهای چهار بعدازظهر فهميدم که هفت- هشت، کجا هستی که میتوانم ترا ببينم، اين بود که نشد! پسرهايم هر دو دانشگاه میروند اما ترا نمیشناسند و... اين درد شمشير مهاجرت است؛ در خانهات ترا نمیشناسند! ترا به خاطر شجاعتات تحسين و تمجيد میکنند. من آن حرفها را بلد نيستم! آدم بايد معنی شجاعت را بداند تا تحسين و تمجيد بکند و من وقتی اين تحسين و تمجيدها را میشنوم اما میبينم، غالب اين آدمها که تحسين میکنند؛ در معنای آدم بودنشان، همان قديم و سابق ماندهاند به اين نتيجه میرسم؛ تحسين و تمجيد میکنند تا خود را پنهان کنند! تا از نگاه به خود بگريزند! برترين شجاعت نگاه به خود و گفتگو با خود است و من از شجاعت شما الهام گرفته-ام
ادامه
0 Comments:
Een reactie posten
<< Home