donderdag, maart 16

نوروزِ، بدونِ حاجي فيروز!


ستار لقايي مي نويسد: نوروزِ، بدونِ حاجي فيروز

نوروزِ، بدونِ عمو نوروز! نوروز از راه مي رسد. با صداي سبز روييدن و زايش زمين. با شکفتنِ شکوفه هاي بادام. با خروشِ بوي خوش و رنگ زيباي سنبل. با چهچه ي قمريان. با نواي ِ بلبلان. با سرودِ مرغان عشق. نوروز از راه مي رسد، با لبان بي لبخند. با چهره هاي زرد. با هفت سين هاي بي سين. با سفره هاي خالي. با لباس هاي پار و شايد پيرار و شايد هم دو دهه ي پيشتر. با چشم هاي گريانِ خانواده ي حجتِ زماني. با اشک هاي مادر الهام افروتن. با چشم هاي سرخ ايرانياني که عزيزان شان به جرم انسان دوستي و آزادگي، غل و زنجير ضد مردم را تحمل مي کنند. با اندوه تبعيدياني که آرزو شان، ديدار مادر سالخورده شان است... نوروز از راه مي رسد، با صدها هزار زني که به بهاي شيشه يي شير، براي کودک گرسنه شان، بر سر بازار به هر رجاله يي، تن مي فروشند. با هزاران کودک خياباني که شبِ تاريک و درازِ عيدشان را مثل ديگر شب هاشان، در قبرستان ها به صبح مي رسانند و روزها در کوچه پس کوچه هاي شهر، هويت شان را گدايي مي کنند و بزرگ ترين خواسته شان، دست نوازش مادري گم شده است و نيز يک وعده غذاي گرم. با مردمي که واژه ي جديدي به نام «کارتون خواب» را به فرهنگ نامه هاي فارسي افزوده اند. نوروز از راه مي رسد، با اضطرابي تلخ. با سفره هايی که نه تنها بدون ماهي و بدون سبزي پلو است، بلکه عاري از تکه يي نان خشک است
ادامه مطلب

به وبلاگ بمانی خوش آمدی