چهارشنبه زنان هم میخواستند فوتبال ببينند!
تقديم به سرهنگی که گفت کارش دروغ گفتن است
پرستو دوكوهكی
بلاگ زننوشت
ما امروز يک جمع 45 نفره بوديم. به گمانم با ميانگين سنی 20 سال؛ از تيپهای مختلف و فقط با يک وجه اشتراک: زن بوديم و منعشده از ورود به استاديوم آزادی.آخرش را اول بگويم و راحتتان کنم: اين بار نشد که مثل بار پيش برويم توی استاديوم آزادی. راستش خيلی انرژی صرف کرديم، خيلی تلاش کرديم، داد زديم، خواستمان را فرياد زديم. راستش دارم میميرم از خستگی. اما يک حس مرموزی زير پوستم رفته و عجيب سرخوشم کرده.در جمع امروز بيشتر آدمها اولين تجربه فعاليت اجتماعیشان را میگذراندند؛ اولين مواجههی جدی با پديدهی تبعيض جنسيتی. تعدادی از جمع امروز دانشآموزان 16-17 سالهای بودند که حالا خيلی بيشتر از همسنوسالهایشان تجربه دارند با کلی حرف جالب برايشان. میشود از گسترش و توسعهی حساسيتهايی اينچنينی خوشحال نبود؟ اعتقاد دارم امروز اتفاق مهمی افتاد؛ از آن دست اتفاقهايی که يک جريان و حرکت را به پيش میراند. دوست داشتم دوستان ديگری که در فعاليتهای اجتماعی باتجربهتر هستند توی اين جمع میبودند شايد تحليل بهتری میدادند از آنچه گذشت. اين بار خبری از انسجام و شعار يکسان و حرفهایگری اکتيويستی نبود شايد برای همين بود که به نتيجه نرسيد اما به گمانم اين بار چيزی داشت که خيلی مهمتر از رفتن به استاديوم است: ايجاد خودآگاهی جنسيتی.الان که دارم از سردرد میميرم، چيز بيشتری از گزارشهای دوستانم ندارم. همه را به فهيمه و علی تلفنی میگفتم و آنها هم آنلاين مینوشتند. شايد فردا با جزئيات نوشتم؛ برای دل خودم
0 Comments:
Een reactie posten
<< Home