dinsdag, februari 7

چرا از خانه دور شدیم؟ سوسن گلی

راستی خانه او كجاست ؟در كجای این زمین پهناور جایی ست كه او در آن به آسودگی بزرگ شود، درس بخواند , كار كند وزندگی كند
چرا اورا ازخانه ای كه در آن چشم به دنیا گشوده است هزاران كیلومتر دور كرده اند ؟ آیادرانتهای جاده ای كه گریز از آن آغاز شده است خانه ای برای او هست كه درآن امنیت باشد ؟ آیا این گامهای كوچك لرزان در تاریكی , راه بسوی روشنایی خواهد برد؟
در آخرین ساعتهای یك شب سردزمستانی در ایستگاه خلوت یك شهر كوچك , از قطار پیاده میشوند . بی آنكه بدانند در كجایند . بیرون از ایستگاه هیچ اتومبیل یا تاكسی­ی نیست ، به ناچار باید بقیه­ی راه را تا مقصد پیاده بروند . مهمانان ناخوانده سرزمینی دور كه جز تاریكی ، سكوت ، تنهایی وسرما كسی در انتظار آنان نیست
لحظه ای بعد درخیابان های یك شهر به خواب رفته , غریب ، ونا آشنا به راه می افتند تاراهی را كه مدتهاست در آن قدم گذاشته اند به پایان برسانند . سكوت وهم انگیز یك شب سرد ، ساختمانهای بلند درخاموشی فرورفته ، چراغهای كم سوی خیابانهای گمنام و درختان یخ زده ، تنها شاهدان فرارغم انگیز انسانهایی هستند كه برای نجات زند گی ، راهی جز ترك عزیز ترینهای خویش نیافته اند
آنها كه هستند كه با اینهمه تلاش وسختی، در این ساعت شب , خودرا به طرف آینده ای نا معلوم می كشانند ؟
ادامه مطلب

به وبلاگ بمانی خوش آمدی