woensdag, februari 1

خانه ام کجاست


مدتهاست چیزی ننوشته ا م. ندائی درونی بمن خطاب میکند بنویس، بنویس. براستی نمیدانم چه بنویسم و از کجا شروع کنم. قلم در دستم و سینه سفید دفتر در مقابلم منتظرند تا با نوشتن چند خطی نا ارامی درونم را تسلی بخشم
به آسمان مینگرم، خاکستری، مه گرفته، بارانی و غم آلود است. قطرات ریز باران بر روی شیشه های پنجره نقش بسته. گه گاه پرندهای در این فضای مبهم پر میزند و مجددا سکوت اسنت که بر همه جا و همه کس چیره میشود
احساس خستگی میکنم. انگار کسی با عصا دستیش بدنم را خرد و خمیر کرده. من خودم میدانم علت این خستگی و درد چیست. من میدانم چرا میل به نوشتن دارم. دوش خواب پریشانی دیدم. تمام روز ذهنم مشغول بود و مدام با خود کلنجار میرفتم. آخرش با مادرم تماس گرفتم. دلش نمی خواست گوشی تلفن را بگذارد. مدام صحبت جدیدی را شروع میکرد تا موضوعی برای صحبت داشته باشیم. در نهایت علی رغم تمایل درونی هردویمان کلام آخر را با هم رد و بدل کردیم و در فضاوی بس سنگین از هم خداحافظی کردیم
دقایقی بعد با یکی از دوستان تماسی تلفنی داشتم. جویای احوالش شدم گفت بیکار شده و الان خانه نشین است. مدتی طولانی با هم از هر دری سخنی گفتیم. او تنها کسی نبود که طی چند روز گذشته از وضعیت تاسف بار حاکم برای خارجیان درهلند با من به شکوه نشسته بود. همواره میبینی که شرایط زندگی برای خارجیان در کشور هلند طاقت فرساتر و طاقت فرساتر میشود. بعد از قطع مکالمه به سمت اتاقم بره افتادم تا تن خسته ام ر روی تخت رها کنم
اما ذهنم و اندیشه ام خسته تر از آن بود که بتوانم به آرامش برسم
با خود اندیشیدم من به کجا متعلقم. به آیران سرزمین آبا و اجدادیم یا به آین سرزمینی که بدان پناهندن شدم و تنها پناهگاه من است. کجاست وطنم. من خاطرات کودکیم، جوانیم، خاطرات خوش کوجه باغهای مدرسه و خانه را همگی جا بنهادم و به این جا آمدم تا به آرامش برسم. سالهای زیادی را در زادگاهم در مامن گرم محبت خانواده ام، در آشیان دوستی و در کلبه محقر دوستانم سپری کردم. آینک بیش از یک دهه است که اینجا ساکنم
I feel me homelesاما
من نمیدانم به کجا تعلق دارم. امروز احسای سردرگمی میکنم. چه باید کرد و چگونه باید راهم را بیابم. زبان این کشور را یاد گرفتم. اینجا درس خوندم. کار میکنم. اما همواره سرگردانم. من به کجا متعلقم. سرزمین مادریم کجاست. مامن گرم و آشیان عشق و عاطفه پدر و مادرم کجاست. کجایند تا مرا در میان دستان گرمشان به آغوش بفشارند. من از کجا آمده ام و چه راهی را پیموده ام. چه سرنوشتی در انتظار من است. این ره مرا به کجا میبرد. درون مشوش و ملول مرا چه کسی آرامش میبخشد. من ره گم کرده ام. راه خانه کجاست

Sweet home. Sweet home

به وبلاگ بمانی خوش آمدی