dinsdag, februari 28

ما سه ناموس به یک محافظ ناموس برای 4 ساعت نیازمندیم

ژینا مدرس گرجی
یکی از دوستان چندروز پیش که هوا هم کمی تاریک شده بودبرای گرفتن یکی ازجزوه هایم با پسر بچه ای اومده بودخونه مون . جزوه رو نیازداشت . دم در دستش رو که دست های کوچولوی پسربچه ای رو گرفته بود نشونم دادو خندید . گفت :
من بینی جریان رو تعریف کردکه چون عجله داشته و هواتاریک بوده اجازه ندادن که تنها بیادو برادرها و پدرش هم هنوز برنگشتن .آخرش مادرو خواهرهاش تصمیم می گیرن که پسرخواهرش رو که شایدفقط5 سالش هم باشد همراهش بفرستن بهرحال پسره و مرد واقعاً خنده دار بود. به این فکرمی کرده ام که چه طور از همین حالا از همین بچگی دارن این حس روبهش می دن حس اعتماد به نفس حس قوی بودن و این که همیشه به تو احتیاج هست ! این که همیشه باید مواظب فامیل های مؤنث باشی یاد یه جریان کوه رفتن خودم با خواهرهام افتادم پدرم برای کاری خارج از شهر بود و مادرم به دلیل کمردرد نمی تونست همراه ما باشد!ما هم بد جوری هوس کوه رفتن داشتیم . من گفتم که مواظب شونم و فکر نمی کنم اتفاقی هم بیافته ! مادرم گیرداده بود که باید بزرگتری به خصوص اگرپسریا مرد باشه همراهتون باشد شاید کسی اذیت کنه یا بقیه بگن چرا این سه دختر تنها اومدن!( و مثل همیشه وای ازاین بگن ها و فکرها ). من و خواهرهام مشغول انتخاب از لیست فامیل های مذکر بودیم که مناسب کوه رفتن هم باشه ! هرکسی ، کسی رو پیشنهاد می داد . از پسر بچه ی 5 ساله تا پیرمرد . کسی نبود که شرایط مارو برای کوه رفتن داشته باشه مادرم هم شوخی میکرد و می خندید و می گفت من چطور سه تا ناموس رو تنها بفرستم کوه! آخر سر تصمیم گرفتیم که آگهی بدیم و بنویسم
ما سه ناموس به یک محافظ ناموس برای 4 ساعت نیازمندیم

به وبلاگ بمانی خوش آمدی